"اراده"نیروی بزرگ واسرار آمیزی است که بشر با کمک آن میتواند از ترقیات بزرگ وشگرفی برخوردار گردد.
تمام وعده ها ونوید های دنیا فریبی بیش نیست وبهترین دستور زندگی انسان این است که اعتماد به نفس داشته باشد ودر پرتو سعی ومجاهدت خود وایمان به پروردگارش به مقام ومنزلتی برسد.
کشتی در طوفان شکست و غرق شد.فقط دو مرد توانستندبسوی جزیره کوچک بیآب و علف شنا کنندونجاتیابند.دو نجاتیافته دیدند هیچ نمیتوانند بکنند.با خود گفتندبهتر است ک از خدا کمک بخواهیم.بنابراین دست ب دعا برداشتندو هرکدام گوشه این از جزیره رابرای دعا و عبادت برگزیدند.نخست، از خدا غذا خواستند.فردا مرد اول درختی یافت و میوهای بر آن. آن را خورد.اما مرد دوم چیزی برای خوردن نداشت.هفته بعد مرد اولاز خدا همسر و همدم خواستو فردای آن روز کشتی دیگری غرق شد.زنی نجات یافت و ب مرد اول رسید.حالا مرد دوم هیچکس را نداشت.مرد اول از خداخانه، لباس و غذای بیشتری خواستو ب صورت معجزهآسا،تمام چیزهایی که خواسته بود دریافت کرد.ولی مرد دوم هنوز هیچ نداشت.روزی مرد اول از خدا کشتی خواستتا او و همسرش را با خود ببرد.فردای آن روز کشتیای آمدو در سمت او لنگر انداخت،مرد اول خواستب همراه همسرش از جزیره برودو مرد دوم را همانجا رها کندپیش خود اندیشید:مرد اول حتما شایستگینعمتهای الهی را ندارد.چرا ک درخواستهای او بیپاسخ مانده،پس همینجا بماند بهتر استزمان حرکت کشتی،ندایی از او پرسید:چرا همسفر خود را در جزیره رها میکنی؟پاسخ داد:این نعمتهایی ک بدست آوردهامهمه مال خودم است،همه راخود درخواست کردهام. درخواستهای همسفرم ک پذیرفته نشد،پس بهتر است همینجا بماند.پاسخ آمد:اشتباه میکنیو مدیون او هستی!زمانی ک تنها خواسته او را اجابت کردم،ایننعمتها ب تو رسید.مرد با حیرت پرسید:مگر او چ خواست کباید مدیونش باشم؟ندا پاسخ داد:از من خواست کتمامخواستههای تو را اجابت کنم!
پاسخ:
سپازگزارم:)
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
آن را خورد.اما مرد دوم چیزی برای خوردن نداشت.هفته بعد مرد اولاز خدا همسر و همدم خواستو فردای آن روز کشتی دیگری غرق شد.زنی نجات یافت و ب مرد اول رسید.حالا مرد دوم هیچکس را نداشت.مرد اول از خداخانه، لباس و غذای بیشتری خواستو ب صورت معجزهآسا،تمام چیزهایی که خواسته بود دریافت کرد.ولی مرد دوم هنوز هیچ نداشت.روزی مرد اول از خدا کشتی خواستتا او و همسرش را با خود ببرد.فردای آن روز کشتیای آمدو در سمت او لنگر انداخت،مرد اول خواستب همراه همسرش از جزیره برودو مرد دوم را همانجا رها کندپیش خود اندیشید:مرد اول حتما شایستگینعمتهای الهی را ندارد.چرا ک درخواستهای او بیپاسخ مانده،پس همینجا بماند بهتر استزمان حرکت کشتی،ندایی از او پرسید:چرا همسفر خود را در جزیره رها میکنی؟پاسخ داد:این نعمتهایی ک بدست آوردهامهمه مال خودم است،همه راخود درخواست کردهام.
درخواستهای همسفرم ک پذیرفته نشد،پس بهتر است همینجا بماند.پاسخ آمد:اشتباه میکنیو مدیون او هستی!زمانی ک تنها خواسته او را اجابت کردم،ایننعمتها ب تو رسید.مرد با حیرت پرسید:مگر او چ خواست کباید مدیونش باشم؟ندا پاسخ داد:از من خواست کتمامخواستههای تو را اجابت کنم!